تاریخ: ۱۳۸۲/۰۱/۰۱

از گفتار تا نوشتار

ا. كابلي

1382

گونه‌هایِ ارتباط

 

در طبيعت

در سراسرِ اين كره‌‌یِ خاكي، و نيز تمامي‌‌یِ جهانِ افلاكي، همه، هرچه و هركه هرجا هست، يک‌سره دارند نشانه می‌پراكنند و علامت می‌دهند، با رنگ و شكل و بو و جنبش و صدا و گرمایِ تن و امواج و پرتوهایِ گوناگون و هر وسيله‌‌یِ ديگری كه دارند.

به سخنِ ديگر هر چه در اين جهان هست يا رخ می‌دهد __يعنی همه‌یِ اشيا و روی‌دادها و تمامي‌یِ گياهان و جانوران__ پِيوسته  نشانه‌هايی را در پيرامونِ خود می‌پراكنند كه هركدام گيرنده‌یِ خاصِ خودش را دارد. مثلاً موش در جنگل بی آن كه خود بخواهد بو و گرمایِ تن و صدایِ ريزی را كه پِيوسته از خودش در می‌آورَد در فضایِ پيراموني می‌پراكنَد، و نيز رنگ و شكل‏‌اش را در معرضِ ديدِ همه‏‌یِ چشم‌‏داران می‌‏گذارد. هركدام از اين‌ها __يعنی بو و گرمایِ تن و صدایِ ريز و رنگ و شكل__ يک نشانه است. سه نشانه‌یِ اول را به ترتيب بويايي‌یِ روباه و بساوايي يا لامسه‌یِ مار و شنوايي‌یِ جغد دريافت می‌‏كنند و نشانه‏‌یِ رنگ و شكل را همه‏‌یِ‌ چشم‌‏دارانِ حاضر در جنگل می‌‏بينند. مار كَر است و صدا نمی‌‌شنود و جغد به گرمایِ‌ تنِ شكار حساس نيست؛ يعنی نشانه‌يی‌ كه به صورتِ صدا است برایِ مار وجود ندارد و آن كه به شكلِ گرمایِ‌ تن است برایِ‌ جغد محسوس نيست. روباه كه بويايي‌یِ قوي دارد جُز بو به نشانه‏‌هایِ ديگر بی‌‏توجهْ است و شاهين كه با چشمِ تيزبين‌‏اش كوچک‌‏ترين جنبش را در خاشاکِ رویِ زمين تشخيص می‌‏دهد جُز رنگ و شكل و جنبش نشانه‏‌هایِ ديگر را به چيزی‌ نمی‌گيرد. به سخنِ ديگر هركدام از نشانه‌هایِ موجود در طبيعت فقط برایِ شمارِ معينی‌ از حاضرانِ هر عرصه وجود دارد، نه برایِ همه. از همين رو است كه هيچ‌كدام از موْجودات هياهویِ جهان‌گيری را كه از اين نشانه‏‌پراكني‌یِ درهم‌آميخته پديد می‌آيد احساس نمی‌‌كنند و فقط آن‌چه را كه مربوط به نيازهایِ‌ زيستي‌یِ‌ خودشان است می‌گيرند. دليلِ اين امر آن است كه هركدام از موجوداتِ زنده ضمنِ گذر از مراحلِ تكاملي‌یِ خود به‌‏تدريج ياد گرفته اند كه شمارِ مشخصی از نشانه‌ها برایِ زنده‌گي و بقایِ ايشان سودمند يا زيان‌آور است و بقيه بر زنده‌گي‌ى‌شان اثرِ مستقيم ندارد. از همين‌رو حواسِ هركدام از گونه‌ها طوْری شكل گرفته است كه فقط در برابرِ برخی از نشانه‌هايی كه در طبيعت هست واكنش نشان دهد. موجوداتِ زنده اين ويژه‏‌گي را به ارث می‌بَرند.

پراكندنِ اين‏‌گونه نشانه‏‌هایِ‌طبيعي را كه بدونِ تمايلِ پراكننده‌‏شان صورت می‏‌پذيرد می‌توان نشانه‌پراكني‌یِ ناخواسته ناميد.

در طبيعت نشانه‌‏هایِ طبيعي‌یِ ديگری هم هست كه جانوران به مِيلِ‏‌خود به صورتِ پيام برایِ مخاطبانِ موْردِنظرشان می‏‌فرستند و درنتيجه با ايشان واردِ يک هم‏‌كنشى يا تعامل می‌‏شوند كه برایِ هر دو طرف مطلوب است. پيام‏‌هایِ جفت‏‌جويانه مانندِ آوازها يا بانگ‏‌هایِ مختلف و نمايش‏‌هایِ گوناگون و بوهایِ ويژه‏‌يی كه در طبيعت وجود دارد از آن جمله است. پراكندنِ اين نشانه‏‌هایِ طبيعي را می‌توان پيام‌‏فرستي‌یِ‌طبيعي و دريافت‏‌شان را پيام‌گير‌ي‌یِ‌طبيعي و مجموعه‌‏یِ فرايند را ارتباطِ‌طبيعي ناميد.

 

نشانه‌هایِ انساني

جُز نشانه‌‏هایِ طبيعي گونه‌‏هایِ ديگری از نشانه هم هست که برآمده از نيازِ انسان است و چند گونه دارد که به آن‌ها خواهيم پرداخت.

توجهِ جدي و روش‌مند به نشانه‌ها از آغازِ سده‌یِ بيستم و با كارِ هم‌زمان و مستقل‌ازهمِ سُسورِ سوويسي[۱]  و پِرسِ آمريكايي[۲] آغاز شد. سُسور زبان‌شناس بود و پِرس فيلسوف. از آن‏‌جا كه سُسور فقط در محدوده‌‏یِ زبان‏‌شناسي به نشانه می‌‏پرداخته است تعريفی که او از نشانه کرده فقط در چارچوبِ زبان‏‌شناسي مفهوم پيدا می‌کند، از همين رو فعلاً در اين‌جا فقط به رده‌بند‌ي‌یِ کلي‌یِ پِرس می‌پردازيم.

پِرس در دوره‌‏هایِ مختلف تعريف‏‌هایِ گوناگونی از نشانه به دست داده است. اين ساده‏‌ترين تعريفِ او است:

آن‏‌چه برایِ ذهن معادل يا بازنمایِ پديده‌‏يی بيروني باشد نشانه است.

 

از نظرِ پِرس سه گونه نشانه وجود دارد: شمايلي و اشاره‌يي و نمادي[۳].

 

نشانه‌هایِ شمايلي يا iconها آن‌ها هستند كه وجهی يا از جنبه‏‌يی از يک پديده را بازتاب می‏‌دهند و يادآورِ آن پديده می‏‌شوند. نقشِ يک اسب بر ديواره‌یِ غار و نقشه‌یِ يک ساختمان يا يک كشور يا يک مدارِ چاپي‌یِ الكترونيكي و نيز نمودار يا منحني‌یِ تغييراتِ يک پديده، همه نشانه‌هایِ شمايلي اند، يعنی بخشی از شكل و شمايلِ پديده‏‌يی را كه نشانه‌یِ آن اند در ذهن مجسم می‌كنند.

 

نشانه‌هایِ اشاره‌يي يا indexها آن‌ها هستند كه خود حاصل يا بخشی از يک چيز يا پديده اند از همين رو بر وجودِ آن چيز يا پديده دلالت می‌كنند، مانندِ صدایِ موش و گرمایِ تن‌اش در مثالی كه پيش‌تر گفتيم؛ يا طرزِ خاصي از تپيدنِ قلب كه نشانه‌یِ يک بيمارى است، يا دود و بویِ سوخته‌گي كه نشانه‌یِ آتش‌سوزي است.

هر موجودِ زنده‏‌يی كه به‏‌درستي با ويژه‏‌گي‌هایِ زادبوم و محيطِ پيرامون‏‌اش تطابق يافته باشد، خودبه‏‌خود معنا‌یِ نشانه‌هایِ شمايلي و نشانه‌هایِ اشاره‌يي‌یِ موجود در آن محيط را درمی‏‌يابد‏ و نيازی به آموزشِ ويژه ندارد، از همين رو است كه اين نشانه‏‌ها را نشانه‌هایِ طبيعي‌ ناميده اند.

 

اما معنایِ نشانه‌هایِ نمادي يا symbolها يا نمادها را نمی‌توان دانست مگر با آشنايي از پيش.

مثلاً اين نشانه نمادِ پرسش است:

?

 

اما فقط آموزش‌ديده‌گان و به‏‌اصطلاح باسوادان اند كه اين را می‌دانند و می‌فهمند نه همه‌یِ انسان‌ها.

 

 


نشانه‌‌‌یِ بالا هم نمادی است كه، معمولاً به رنگِ قرمز، بر سرِ گذرهایِ شهري، و در ساختمان‌هایِ عمومي رویِ برخی درها، ديده می‌شود و فقط به آموزش‌ديده‌گان می‌گويد [وارد نشوید!] آن‌ها كه آموزش نديده اند از اين نشانه هيچ نمی‌فهمند.

شنيدنِ تلفظِ سه صدایِ /s/ و /a/ و  /g/ همه‌یِ كسانی را كه فارسي می‌دانند به يادِ آن جانورِ آشنا، يعنی سَگ، می‌اندازد، اما همين تلفظ، انگليسي‌زبانان را به فعلِ sag راه‏‌نمون می‏‌شود كه به معنایِ شُل شدن و شکم‌دادن است، اما هيچ مفهومی را به ذهنِ روس‌ها نمی‏‌آورَد. در عوض روس‌ها با شنيدنِ تلفظِ pyos به يادِ همان حيوانِ آشنا می‌افتند، در حالی كه نه فارسي‌دانان چيزی از آن تلفظ می‌فهمند نه انگليسي‌زبانان.

پِرس همه‌یِ اين‌ها، يعنی نشانه‏‌یِ پرسش و تابلویِ ورودممنوع و واژه‌‏هایِ سه زبانِ پيش‌گفته را، كه فهميدنِ معنای‌شان موْكول به يک توافقِ ويژه است، نشانه‌هایِ نمادي يا نماد می‌نامد.

 

 نماد

 

بنابرآن‏‌چه گذشت، نقَشِ غارنگاره‌یِ بالا، كه يک اسب را نشان می‌دهد، می‏‌تواند نشانه‏‌يی شمايلي شمرده شود؛ اما بر رویِ آن نشانه‌هايی هست به شكلِ دو حرفِ p و q كه ما نمی‌توانيم دريابيم نقاش و اطرافيانِ او از ديدن‌شان به چه مفهومِ قراردادي‌يی پِی می‌برده اند‏. فقط می‌توانيم حدس بزنيم که اين نقش يک مفهومِ آييني داشته است كه ما از آن بی‌خبر ايم.

برابرِ نظريه‏‌یِ سُسور، نشانه در زبان حاصلِ تركيبِ دو عنصر است __ يک مفهوم و يک آوایِ انساني. در تئور‌ي‌یِ او آوایِ انساني دال (signifier) و مفهومِ مرتبط با آن مدلول (signified) است، و درکِ مفهومِ هر نشانه بسته است به تشخيصِ يگانه بودنِ آن نشانه در ميانِ مجموعِ نشانه‌هايی كه بر رویِ هم نظامی ساخت‌‏مند را پديد می‌‏آورند.

به بيانِ ساده‌‏تر از نظرِ سُسور نشانه فقط وقتی امكانِ پديد آمدن دارد و معنا پيدا می‌كند كه بخشی از يک ساختارِ منجسم و موجود به نامِ زبان باشد.

اما چون امروز ديگر می‏‌دانيم كه فرايندِ تكاملِ زبان پابه‌‏پا و به‏‌موازاتِ فرايندِ انديشه‌‏ورز شدنِ يكی از homoها __يعنی انسان‏‌وارها__ صورت پذيرفته است، و چون نشان خواهيم داد كه اين فرايند با اختراعِ تک‌تکِ واژه‌‏ها آغاز شده بوده است، و چون منطقاً بايد نخستين واژه‏‌ها نيز تک‌تک و پيش از شكل گرفتنِ كُلِ نظامِ زباني معنا داشته بوده باشند، ناگزير از تعريف‏‌هایِ سُسوري چشم می‌‏پوشيم.

 

نماد و جانوران

پريمات‌ها، مانندِ شمپانزه‏‌ها و وِروِت‏‌ها، كه باهوش‏‌ترين و تكامل‏‌يافته‌ترينِ پريمات‏‌ها هستند، روی‏دادهایِ محيطِ پيرامون‏‌شان را بسيار خوب درک می‏‌كنند ‏و موقعيت‌‏ها و مراتبِ اجتماعي را می‌‏فهمند و حتا می‏‌توانند هرجا که لازم دانستند هم‏‌نوعان‌‏شان را گول بزنند و نسبت به آن‌‏چه در پيرامون‌‏شان می‏‌گذرد حساس باشند.

می‏‌گويند پريمات‌‏ها حافظه‌‏یِ مرحله‏‌یي[۴] هم دارند، يعنی ترتيبِ پيش آمدنِ وقايع يادشان می‏‌مانَد، اما دست‏رسي‌ى‌شان به محتوایِ اين حافظه به مِيل و اراده‌یِ خودشان نيست؛ زيرا برایِ به‏‌يادآوردنِ چيزهايی كه در حافظه دارند به يک محرکِ بيروني يا محيطي نيازمند اند. به سخنِ ديگر جانوران برایِ دست‏‌رسي به هر پاره از بايگاني‌ىِ حافظه‏‌شان محتاجِ یک روی‏دادِ تداعي‌كننده‌‏یِ خارجي هستند. ازهمين‏‌رو مثلاً نمی‏‌توانند بدونِ قرار گرفتن در جريانِ روابطِ اجتماعي آن مقدار دركی را كه از اين روابط دارند به ياد آورند و به آن بيانديشند؛ چون اَعمال و حركاتِ خود‏شان نيز بخشی از خاطرات‏‌شان است نمی‌‏توانند بدونِ كمکِ عاملِ تداعي‌كننده‌یِ خارجي و فقط به‏‌اراده‌‏یِ خودشان حركتی را كه چند لحظه پيش كرده اند به ‏ياد آورند و شكلِ اجرایِ آن را تغيير دهند.

اين جانوران نشانه‏‌هايی را كه آموزش‌‏گران يادشان می‌‏دهند به‌‏خوبي ياد می‌‏گيرند اما برایِ به‌‏يادآوردن‏‌شان به یک عاملِ يادآورنده‌‏یِ بيروني نيازمند اند. اگرچه بنا بر گزارشِ برخی از پژوهش‏‌گران، شمپانزه‌‏ها توانسته اند پس از مدت‏‌ها آموزشِ پِيوسته حركات يا صدا‏هايی را برایِ ابرازِ نيازهایِ اوليه‌‏شان به كار گيرند، اما هنوز توانِ آن را ندارند كه حركات و صداهایِ خودشان را بسنجند و خود با تمرين و تكرارِ آن‌ها بهبودشان بخشند و به رفتاری خودخواسته و مستقل از محيطِ پيرامون و مداخله‌‏یِ آموزش‌‏گران دست يابند؛ از همين رو رفتارشان عكس‏‌العملي و انفعالي است نه ارادی و مستقل.

 

انسانِ راست‌قامت

[۵]

يافته‌هایِ باستان‌شناختي‌یِ مربوط به موْجودِ انسان‌واری كه ۱/۵۰۰/۰۰۰ سال پيش می‌زيسته و با نامِ علمي‌یِ انسانِ راست‌قامت شناخته می‌شود، نشان می‌دهد كه اين موْجودِ انسان‌وار می‌توانسته است ابزار بسازد؛ و چون اسكلتی كه از اين موْجود به دست آمده است رویِ دو پا راست ايستاده است، آن را راست‌قامت ناميده اند.

مرلين دانلدِ كانادايي[۶] از وجودِ اين ابزارها نتيجه می‌گيرد كه مهارتِ اين موْجودِ انسان‌وار در ابزارساز‌ي نشان می‌دهد كه او می‌توانسته هر كاری را كه می‌كرده به ياد بياورد و آن را آن‌قدر تقليد و بازآفريني[۷] كند تا در انجام‌اش ماهر شود.

دانلد می‌گويد اگر پريماتی بتواند كارهایِ گذشته‌یِ مربوط به برخی از اندام‌هایِ خود را بازآفريني و تكرار و تمرين كند، بايد بتواند اين كار را برایِ سايرِ اندام‌ها نيز __از جمله اندام‌هایِ گفتاري‌‌اش، در صورتِ موْجود بودن__ انجام دهد.

همه‌یِ جانورانِ ديگر از اين بازآفريني بی‌بهره اند، مثلاً اگرچه برخی از پريمات‏‌ها در شرايطِ ويژه چيزهايی را كه دمِ دست دارند پرتاب می‏‌كنند، اما چون چه‏‌گونه‏‌گي‌ىِ انجامِ اين حركت تابعِ اراده‌‏یِ ايشان نيست، بل‏‌كه عكس‌‏العملی است در برابرِ شرايطِ پيش آمده، پس از تمام‌شدنِ پرتاب ديگر نمی‏‌توانند چه‏‌گونه‌‏گي‌یِ انجامِ آن را به خاطر بياورند و با تكرار و تمرين و اصلاحِ روشِ پرتاب در اين كار ماهر شوند.

دانلد حدس می‌زند كه انسانِ راست‌قامت پس از ارادی شدنِ حركات‏‌اش توانسته بوده كه از تنِ خود، يعنی مجموعه‌‏یِ اندام‌‏های‌اش، به صورتِ یک وسيله‏‌یِ بياني استفاده كند و دركی را كه از پيش‏‌آمدهایِ محيط داشته با اشاره بيان كند.

با صورت گرفتنِ اين امر حركاتِ انسانِ راست‌قامت به صورتِ نمادهايی برایِ بيانِ پيش‏‌آمدهایِ جهانِ بيرون به‏‌كار می‌رفته است.

روشن است كه اين نمادها نخست فقط در ذهنِ پديد‏آورنده‏‌شان موجوديت داشته و برایِ آن كه به دانسته‌هایِ همه‏‌گاني تبديل شوند می‏‌بايستی به جمعی از هم‏‌نوعان نيز منتقل می‏‌شده اند.

با یک مثال موضوع روشن می‏‌شود؛ فرض می‏‌كنيم يک انسانِ راست‌قامت تصميم می‏‌گرفته كه هر وقت تشنه شد زبان‏‌اش را درآورَد، در اين صورت درآوردنِ زبان برایِ خودِ او می‌شده نشانه‌یِ اعلامِ تشنه‏‌گي اما روشن است كه غير از خودش كسِ ديگری معنایِ اين نماد را نمی‏‌فهميده است، مگر آن‏‌كه اين زبان‌درآوردن در روزهایِ ديگر هم آن‌قدر بازآفريني و تكرار شود تا معنایِ اين نمادِ تازه‌اختراع‌شده به همه فهمانده و شناسانده شود.

اگر راست‌قامتانِ ديگر هم به‌تدريج شمارِ بيش‌تری از اين گونه نشانه‌هایِ نمادي را پس از اختراع به هم‌گروهان آموزانده باشند، بايستی پس از مدتی تعدادِ اين گونه نشانه‌ها زياد شده باشد و چون همه‌‏یِ نشانه‏‌هایِ محسوس برایِ حواسِ پنج‏‌گانه‌یِ انسانِ راست‌قامت می‏‌توانسته به عنوانِ نمادِ ارتباطي به كار گرفته شود، غالباً اين نشانه‌ها تركيبی بوده است از اَعمالِ قابلِ‌دريافت برایِ حواسِ مختلف، يعنی از جمله در اين مثال انسانِ راست‌قامت علاوه بر زبان‌نشان‌دادن يک صدا هم با آن هم‌‌راه می‌كرده است.

چون نشانه‏‌هایِ آوايي را در تاريكي و از پشتِ موانع و از فاصله‌‏هایِ متفاوت هم می‌توان دريافت كرد، می‌شود حدس زد كه به تدريج نشانه‏‌هایِ آوايي جایِ اشاره‌ها و حركت‌ها را هم گرفته بوده باشند و صدایِ راست‌قامت‌ها تبديل شده بوده باشد به اصلي‌ترين وسيله‌‏یِ ارتباطي ميانِ آن‌ها، يعنی پيام‌‏رساني‌ىِ آوايي رساتر از ديگر شيوه‌‏هایِ بيانِ مقصود، مانندِ حركتِ اندام‏‌ها و حالتِ چهره، شمرده شده باشد.

پيش از آن كه مرلين دانلد نظريه‏‌یِ بازآفريني و اصلاحِ حركات و نيز طرحِ كلي‌ىِ تكاملي‌‌اش را ارايه دهد يک زبان‏‌شناسِ انگليسى به نامِ بی‏‌كِرتُن[۸] توضيح داده بود كه چرا هيچ‌كدام از پريمات‌ها صاحبِ زبان نشده اند اما انسانِ راست‌قامت، به شهادتِ ابزارهايی كه از او به دست آمده است، در مسيرِ گويا‌شدن و ارتباطِ ذهني با هم‌نوعان قرار گرفته بوده است.

بی‌كِرتُن می‌گويد آن انگيزه‌يی كه موجبِ شكل‌گيري‌ىِ زبان شده است نمی‏‌توانسته فقط مربوط به شرايطِ زنده‏‌گي‌ىِ دسته‏‌جمعي بوده باشد، زيرا همه‏‌یِ پريمات‏‌ها، به‏‌جُز اورانگ‏اوتان، زنده‏‌گي‌ىِ گروهي دارند و به همه‏‌یِ هم‏‌كنشي‌هایِ ويژه‌‏یِ اين گونه زنده‏‌گي هم می‏‌پردازند، اما هيچ‏‌كدام صاحبِ زبان نشده اند. پس بايد نيرويي را كه فرايندِ شكل‌گيري‌ىِ زبان را پيش می‌بَرَد در يک ويژه‌‏گي‌ی منحصر به ‏انسان‌وارها، يعني homoها، جست‏‌وُجو كرد.

او بر اين باور است كه زادبومِ انسانِ راست‌قامت با زيست‏‌گاهِ پريمات‏‌ها، چه قديمي چه جديد، تفاوتِ اساسي داشته است. زيرا پريمات‏‌ها غالباً در نواحي‏‌یِ پُردرخت و بی‏‌زمستانِ استوايي زنده‌‏گي می‏‌كنند و با چالاكي‌ىِ بسيار از درخت بالا می‌‏روند و به‌آساني از چنگِ دشمنان می‏‌گريزند و بدونِ زحمت و كوششِ چندان زياد با ميوه‌‏یِ درختانِ جنگلي سير می‏‌شوند و برخی‏‌شان هم، مثلِ شمپانزه‌‏ها، اگر بختِ شكار داشته باشند گاهی تكه‏‌یِ گوشتی را به نيش می‏‌كشند. همين شيوه‌‏یِ راحت و كم‏‌خطرِ زنده‏‌گي در جنگل‏‌هایِ استوايي باعث شده است كه هرگز از اين گونه زيست‏‌گاه‏‌ها دور نشوند و پراكنده‏‌گي‌یِ‌شان محدود باشد به جاهایِ معينی از سطحِ زمين.

اما طرزِ زنده‌‏گي‌ىِ انسان‏‌وارها از هر دویِ اين جهات __يعنی گريختن از چنگِ مهاجمان و يافتنِ غذا__ جورِ ديگری بوده است. اين موجودات، كه مدت‏‌ها پيش چالاكي‌ىِ از درخت بالا رفتن را با توانايي‌ىِ رویِ دو پا راه رفتن تاخت زده بوده اند، احتمالاً زيستن در بوته‏‌زارهایِ درخت‏‌دارِ[۹] حاشيه‏‌یِ رودخانه‏‌ها و بهره بُردن از خوراكي‌هایِ متنوعِ آن‏‌جا را بر محدوديت‌‏هایِ زنده‏‌گي در جنگل ترجيح داده بوده اند.

ولی اين بوته‏‌زارها، به دليلِ وجودِ چارپايانِ علف‏‌خوار، زيست‏‌گاهِ درنده‏‌گان هم هست، از همين‌‏رو انسانِ راست‌قامت، كه مانندِ خودِ ما فاقدِ چنگ و دندان و ديگر ابزارِ طبيعي‌ىِ دفاع بوده است، می‏‌بايستی برایِ دفاع از خود در برابرِ درنده‏‌گان، يا پرهيز از برخورد با آن‏‌ها، به وسيله‏‌یِ ديگری مجهز می‏‌شده است. برایِ عملي‌كردنِ اين تجهيز به دو قابليتِ اصلي نياز داشته است: تشخيصِ نشانه‏‌هایِ حضورِ درنده‏‌گان __مانندِ ردِ پا بر رویِ خاک و علف__ و نيز توانايي‌ىِ آگاه كردنِ هم‌گروهان از محلِ دشمنِ جان.

تنها غذایِ فراوان و آسان‏‌ياب در بوته‌زارها علف است كه آن هم احتمالاً با دست‌گاهِ گوارشِ انسانِ راست‌قامت نمی‏‌ساخته است. خوردني‏‌هایِ ديگری هم كه در علف‏‌زارها يافت می‏‌شود بسيار گوناگون است و پراكنده، و برایِ يافتنِ هر كدام‏‌شان توانايي‌ىِ ويژه‏‌يی لازم است.

درخت‏‌ها و بوته‏‌هايی كه ميوه يا هسته‏‌یِ خوردني به بار می‏‌آورند كم‏‌شمار و پراكنده اند و بهره بردن از آن‏‌ها بسته است به دانستنِ زمانِ بار دادنِ هركدام، زيرا اگر زمانِ بار دادنِ درخت‏‌ها را ندانی مجبور می‌شوی به اميدِ برخوردِ تصادفي با غذا به همه جا سر بزنی، و اين به معنایِ فرسايشِ تن است و افزايشِ احتمالِ برخورد با درنده‌‏گان.

برخى از گياهان را هم می‌‏توان خورد، ولی به شرطِ تشخيصِ گونه‏‌هایِ سمي از خوراكي. تخم و جوجه‌‏یِ پرنده‏‌گان هم خوردني است اما مقدارِ اين‏‌گونه خوراک فقط وقتي از حدِ يافته‌‏هایِ تصادفي فراتر می‏‌رود كه بتوان پرنده‏‌گانِ لانه‌‏گذار را شناخت و از رویِ رفتارشان محلِ آشيانه را پيدا كرد. عسلِ كندوهایِ وحشي هم خوراکِ خوش‏‌مزه و توان‌‏بخشِ ديگری است كه اگر ناشيانه با آن برخورد شود پِی‏‌آمدهایِ دردناک و گاه مرگ‏‌بار خواهد داشت.

با عملياتِ هم‌‏‏آهنگِ چندنفري هم شايد بتوان يک يا چند جانور را به سویِ پرت‏‌گاه راند و كُشت و خوراکِ خود و ياران كرد؛ با گرفتنِ ردِ برخی از جانوران هم می‌‏توان در جایِ مناسبی با آن‏‌ها روبه‌‏رو شد و با پرتابِ سنگ شكارشان كرد. گوشتِ مردار هم منبعِ ديگری است برایِ تغذيه كه استفاده از آن با خطرِ چنگ و دندانِ تيزِ لاش‏‌خواران هم‌‏راه است.

كاملاً روشن است كه اين همه غذایِ گوناگون در فضایِ كوچكی به اندازه‏‏‌یِ زيست‏‌گاهِ جنگلي‌ىِ پريمات‏‌ها نمی‏‌گنجد و هر يک نيز در فصل و زمانِ معينی در دست‏‌رس است، آن كه می‏‌خواهد از اين فهرستِ مفصلِ غذا استفاده كند بايد سيصدوشصت‌‏وپنج روزِ سال را در منطقه‏‌يی بسيار گسترده به تلاشِ معاش مشغول باشد.

كام‌يابي در اين تلاشِ گسترده و سخت هم‏‌كنشي‌ىِ تنگاتنگِ همه‏‌یِ افرادِ گروه را می‏‌طلبد، ولی اين هم‏‌كنشى عملي نمی‏‌شود مگر آن كه هركدام از افراد بتوانند با ديگران رابطه‏‌یِ فكري برقرار كنند.

اگر فردی بتواند پس از يافتنِ غذا محلِ آن را به ديگران‏ نشان دهد همه را وام‏‌دار و سپاس‌گزارِ خود خواهد كرد، و اگر اين‏ كار تداوم يابد جمعی از افرادِ گروه، چه نر و چه ماده، به وی خواهند گرويد و او برایِ حلِ مشكلات‏‌اش از هم‏ياري‌ىِ ايشان بهره خواهد بُرد و در ضمن خواهد توانست با جفت‏‌هایِ بيش‏تری بياميزد و ژنِ ويژه‌‏یِ خود را، هم‏‌راه با توانايي‌ىِ ارتباط برقرار كردن با هم‌گروهان، به نسلِ بعدي منتقل كند.

همين طور آن كه بتواند شيوه‏‌یِ پرهيز از چنگِ درنده‏‌گان را بيابد و به فرزندان‌‏اش بياموزد نسلی پديد خواهد آورد مصون از آسيبِ درنده‏‌گان.

بی‏‌كِرتُن می‏‌گويد، مثلاً انسانِ راست‌قامتی كه با پی‏‌گيري‌ىِ آمدوشد و پروازِ كركس‏‌ها محلِ لاشه‏‌یِ يک ماموت يا جانورِ درشت‌‏اندامِ ديگر را می‏‌يافته، می‌‏توانسته است با اشاره و نشان دادنِ ويژه‌‏گي‏‌هایِ اندامِ اين دو جانور __ به شيوه‌‏یِ پان‏توميمِ امروز__ نوعِ لاشه را برایِ ديگران مجسم كند و ايشان را با حركتِ دست و اندام و سروصدا وادارد كه به ‏سویِ آن بروند، يا مادری كه ردِ پایِ پلنگی را می‏‌ديده و می‏‌خواسته فرزندش را از رفتن به جايی كه احتمال می‏‌داده خطرناک است بپرهيزانَد، شايد با نشان دادنِ جایِ پایِ جانور و تقليدِ صدايی كه در گذشته بچه‌‏اش هنگامِ ديدنِ پلنگ در می‏‌آورده[۱۰]، خطرِ پلنگ را گوش‏‌زد می‏‌كرده و به اين وسيله جانِ فرزندش را كه حاملِ ژن‏‌هایِ او بوده از مرگ می‌‏رهانده و آغازگرِ پِيدايشِ نسلی می‏‌شده با توانايي‌ىِ مقابله‏‌یِ موفق با خطراتِ زنده‌‏گي.

اين گونه نشانه‌‏هایِ برقراركننده‌‏یِ ارتباط، از هر جنس كه بوده‏ اند __چه حركتي و چه آوايي__ می‏‌توانسته‏ اند ميانِ آن‏ مادر و فرزند، يا آن يابنده‏‌یِ خوراک و هم‏‌گروهان‏‌اش، به صورتِ يک نشانه‏‌یِ نمادي و رساننده‌یِ پيام (يعنی معنادار) عمل كنند.

در صورتی كه ديگران اين گونه نشانه‏‌ها را می‌‏آموخته و به كار می‏‌گرفته اند يک نمادِ مشترک ميانِ تمامِ اعضایِ گروه شكل می‏‌گرفته و ابزاری می‏‌شده برایِ ارتباط‏‌هایِ ذهني‌ىِ آينده.

چون اين ابزارهایِ ارتباطي‌ىِ آغازين همه از جنسِ حركات و رفتارها و آواهایِ انساني اند، در ميانِ يافته‏‌هایِ باستان‏‌شناسان هيچ اثری از آن‏‌ها نمی‏‌توان ديد. بنابراين تنها كاری كه برایِ فهميدنِ طرزِ شكل‏‌گيري‌ى‌ِشان می‏‌توانيم بكنيم اين است كه با توجهْ به محيطِ زيست و مقدورات و نيازهایِ انسانِ راست‌قامت به تجسمِ سناريوهایِ منجر به شكل‌گيري‌ىِ آن‌ها بپردازيم.

اگرچه هركدام از اين سناريوها را تک‌تک و به‌طوْرِ جداگانه بررسي می‌كنيم اما می‌دانيم كه در هر زمانی می‌توانسته شمارِ بسياری از اين‌گونه سناريوها در جريانِ شكل‌گيري بوده باشد.

 

پِيدايشِ واژه‌ها يا نمادهایِ آوايي

به احتمالِ بسيار زياد نخستين واژه‌‏ها اسم‏‌هايی بوده اند كه انسان‏‌وارها رویِ هم‌‏نوعان‏‌شان، و نيز رویِ جانوران و اشيایِ پيراموني، می‏‌گذاشته اند و برایِ بيانِ مقصود، هم‏‌راه با حركتِ سر و دست و سايرِ اندام‏‌ها به كارشان می‏‌برده اند.

انسانِ راست‌قامت با اختراعِ نام‏‌هايی برایِ هم‌نوعان‌اش، و ناميدنِ آن‌ها به كمکِ صداهايی مانندِ آگ و باگ و كيم، و نيز نام‌گذاري‌ىِ چيزهایِ موْردِ توجهْ‌اش با آواهايی مانندِ گوشت و ببر[۱۱]، برایِ اولين بار در ذهنِ خود نمادهایِ آوايي را با مفهومِ چيزهایِ پيراموني مربوط می‌كرده و درنتيجه می‌توانسته است آن‌ها را به كمکِ اشارات و حركاتی كه پيش‌تر موْردِ استفاده‌اش بوده به كار ببرد، و به‌اين‌ترتيب راهِ گفت‌وگو كردن با هم‌گروهان را بگشايد؛ مثلاً اگر آگ می‌خواسته است به ديگران خبر بدهد باگ، __كه همه اسم‌اش را پيش‌تر ياد گرفته بوده اند__ گوشت پِيدا كرده شايد روبه‌آن‌ها اين صداها را در می‌آورده است:

  • باگ گوشت،

  يا:

  • گوشت باگ؛

 و با اشاره می‌فهمانده منظورش اين است كه باگ گوشت پِيدا كرده است و بعد هم، باز با اشاره، كوشش می‌كرده محلِ باگ و گوشت را بفهماند تا با چند نفر به آن‌جا بروند و گوشت را بياورند.

روابطِ اجتماعي‌ىِ متقابلِ كسانی كه از اين گونه نشانه‌هایِ آوايي استفاده می‌كرده اند روز‌به‌روز آسان‌تر و كارآمدتر می‌شده، از همين رو هر روز نشانه‌هایِ آوايي‌ىِ بيش‌تری ايجاد و به كار گرفته می‌شده است.

نيازِ ناگزير به حركاتِ اشاره‌يي از كارآيي‌ىِ اين سيستمِ دوبخشي‌یِ ارتباطي می‌كاسته است. زيرا نيازِ به اين اشاره‌ها باعث می‌شده كه پيام دهنده مجبور باشد در ديدرَسِ مخاطبانِ خود قرار گيرد، پس اگر كسی می‌خواسته است پيام‌اش را از پُشتِ يک تپه يا در تاريكي و از فاصله‌یِ صدارَس به افرادِ ديگر برساند، نياز به نشانه‌هایِ آوايي‌ىِ بيش‌تری داشته است.

نيازِ روزمره باعث می‌شده که انسانِ راست‌قامت رویِ جاهایِ پيرامونِ محلِ زنده‌گي‌‌اش هم اسم بگذارد، از همين رو انسان‌ها با هم قرار می‌گذاشته اند برایِ چيزهايی مانندِ دريا و جنگل و دره هم نشانه‌هایِ آوايي‌ىِ موْردِ قبولِ همه‌یِ اعضایِ گروه را به كار ببرند.

برابرِ اين سناريو اگر يک انسانِ راست‌قامت می‏‌خواسته در تاريكي و از فاصله‌یِ صدارَس به جمع خبر بدهد كه آگ نزديکِ دريا گوشت پِيدا كرده سه واژه‌یِ آگ و دريا و گوشت را به يكی از شش صورتِ ممكن به دنبالِ هم ريسه می‏‌كرده و مثلاً با فرياد می‏‌گفته است:

 

  • آگ دريا گوشت
  • آگ گوشت دريا
  • گوشت دريا آگ
  • گوشت آگ دريا
  • دريا گوشت آگ
  • دريا آگ گوشت

شنونده‌‏گان، كه همه از پيش مفهومِ هرسه‌یِ اين نشانه‌هایِ آوايي را می‌دانسته اند، با شنيدنِ هركدام از اين شش ريسه منظورِ فريادزننده‌یِ پيام را به‌قدرِ كفايت می‏‌فهميده اند.

بی‏‌كِرتُن اين شيوه‏‌یِ آغازينِ ارتباط ميانِ انسان‏‌هایِ راست‌قامت را زبانِ آغازين يا protolanguage می‏‌نامد و می‏‌افزايد كه اين شيوه برایِ برآوردنِ حدِاقلِ نيازهایِ زيستي‌ىِ انسانِ نخستين كافي بوده است، زيرا شنونده‌گان غالباً در محل حضور داشته و از رویِ قراين يا context مقصودِ گوينده را می‌فهميده اند، اما اين حدِاقل نمی‏‌توانسته است پاسخ‏‌گویِ روابطِ متعدد و پيچيده‌تری بوده باشد كه كم‌كم ميانِ انسان‌هایِ نخستين پديد می‌آمده است.

 

 

 

روابطِ اجتماعي

بی‌كِرتُن می‏‌گويد روابطِ اجتماعي‌ىِ ويژه‌يی كه ميانِ انسان‏‌هایِ راست‌قامت رواج داشته، __و هنوز هم در جمعِ پريمات‏‌هایِ بزرگ ديده می‏‌شود__ باعثِ غنایِ بيش‌ترِ اين زبانِ آغازين شده بوده است.

خدمت به يک‌ديگر، يا ياري و هم‏‌ياري، ‏يا ایثارِ دوسویه‌یِ[۱۲] برخي از افرادِ گروه با هم، مهم‏‌ترين ويژه‏‌گي‌ىِ اين شيوه‏‌یِ زنده‏‌گي بوده و هست، اما بايد ديد چه‌گونه تمايل به خدمت و ايثار، كه مستلزمِ ازخودگذشته‌گي است، توانسته بوده انگيزه‌یِ قدرت‌مندی بشود برایِ غنایِ زبانِ آغازين.

ابتدايي‌ترين خدمت‌هایِ مرسوم در جمعِ پريمات‌ها جوریدنِ‌تنِ هم‌‏ديگر در جست‏‌وجویِ انگل‌‏هایِ پوستي است.

يكی ديگر از رايج‏‌ترينِ اين‌گونه خدمت‌هایِ دوسويه هم‌‏ياري در نزاع با زورمندانی است كه با اختصاص دادنِ بيش‌‏ترين سهمِ خوراک و بهْ‏‌ترين جفت‏‌ها به خود، مانع می‏‌شوند كه ديگران به قدرِ كافي از خوراکِ موْجود بخورند يا با جفتِ دل‏خواه‏‌شان بياميزند و نسل‌شان را ادامه دهند.

در ميانِ جانورانی كه برایِ توفيق در عرصه‏‌یِ زنده‏‌گي فقط از زور و چالاكي بهره می‌برند اساسي‌ترين صفتی كه بايد به نسل‌هایِ بعدی منتقل شود همين زور و چالاكي است، از اين رو نرانی كه اين صفت‌ها را بيش‌تر دارند همه‌یِ ماده‌هایِ موْجود در گله را جفتِ خود می‌شمارند و با راندنِ نرانِ ضعيف‌تر از مِيدانِ جفت‌جويي، نسلِ آن‌ها را قطع می‌كنند و اجازه نمی‌دهند شمارِ ضعيفان در ميانِ هم‌نوعان‌شان افزايش يابد.

مشاهده نشان می‌‏دهد كه در موردِ پريمات‏‌ها علاوه بر قدرتِ جسمي توانِ ذهني هم برایِ موفقيت در اين عرصه‌یِ رقابت لازم است، زيرا آن‏‌ها برایِ رسيدنِ به مقصود، كه غالباً جفتِ دل‏‌خواه و خوراکِ كافي است، يکی از اين دو راه را در پيش می‌گيرند: يا نرِ زورمند را می‌فريبند، يا با هم‌دستي‌ىِ ‏يارانی كه در داخلِ گروه برایِ خود دست‌وپا كرده اند شكست‌‏اش می‏‌دهند.

بی‏‌كِرتُن برایِ نشان دادنِ طرزِ يار‌يابي‌ىِ پريمات‌ها توصيفِ زير را از شرلی استرام نقل می‏‌كند:

يار‌يابي‌‏ها تقريباً همه عبارت بود از يک سلسله ياري‏‌هایِ دوسويه‏‌یِ اجتماعي كه ظاهراً سرچشمه‌‏اش فرضِ مشتركی بود كه همه در ذهن داشتند و آن اين بود كه «اگر من امروز خدمتی به تو بكنم تو هم بعدها خدمتی به من خواهی كرد».

حسابِ لطف‌هایِ خدمت‏‌كننده‌گان و بازتابِ اعتمادآفرينِ آن در ذهنِ خدمت‏‌ديده‏‌گان در دو ستونِ بده‏‌كار و بستان‏‌كارِ دفترِ اين هم‏‌كُنشي ثبت می‏‌شده، و چون گاهی ميانِ ثبتِ ارقام در دو ستونِ اين دفتر زياد فاصله می‏‌افتاده، می‏‌شود نتيجه‏ گرفت كه برایِ برآمدن از عهده‏‌یِ اين فرايند، بايد ذهنی پيش‏‌رفته در ميان بوده باشد.

هر نَرِ تازه‌‏وارد چنان عمل می‏‌كرده كه انگار پيشاپيش به خود گفته بوده است كه «برایِ جا افتادن در اين گروه به چند رفيقِ ماده و چند دوستِ بچه… و چند هم‏‌دستِ نَر نياز دارم.» اين را از آن‏‌جا می‏‌شود دانست كه نرِ تازه‏‌وارد بلافاصله پس از ورود به گروه شروع می‏‌كرده به دوست‌يابي، آن هم از راهِ خدمت‌كردن به اين‌وآن، چند هفته يا حتا چند ماه كه می‏‌گذشته دوستانِ تازه و خدمت‏‌ديده‌‏اش جبرانِ خدمت‏‌های‌اش را آغاز می‏‌كرده اند.

اين بدان معنا است كه اين‏‌گونه ياري‏‌ها و هم‏‌ياري‏‌ها با صرفِ وقت شكل می‏‌گيرد و با گذشتِ زمان به نتيجه می‏‌رسد، ضمناً نگهْ‌‏داشتنِ حسابِ خدمت‏‌هایِ ردوبدل‏‌شده مستلزمِ به كارگيري‌ىِ توانِ ذهني‌ىِ ويژه است.

شرطِ اصلي‌ براىِ مانده‌گاري و پابرجايي‌ىِ اين‌گونه رابطه‌ها‏یِ ياري و هم‏‌ياري دوسويه‌ بودنِ آن است؛ و برایِ تضمينِ دوسويه ‌ماندن لازم است كه هر دو طرف بتوانند تشخيص دهند كه آيا يارشان به‏‌قدرِ كافي خدمت‏‌های‌شان را جبران می‏‌كند يا نه، تا اگر ديدند با يک انگل‏‌صفت و مفتِ‏‌خوددان طرف اند كنارش بگذارند و به ديگري بگروند.

به اين ترتيب، انگل‏‌صفتان در ميانِ جمع شناخته می‏‌شوند و از هم‏‌ياري‌ىِ هم‏‌گروهان بی بهره می‌مانند، در نتيجه جفت‌‏يابي و تغذيه و توانِ دفاعي‌یِ‌شان كاستي می‏‌گيرد، و می‌‏دانيم آن كه جفت نيابد تا ژن‏‌های‌اش را به نسلِ بعدي منتقل كند و خوراکِ كافي هم نداشته باشد و برایِ چيره شدن در نزاع‌‏ها يار و هم‏‌دستی نيابد، نسلِ پای‏‏داری نخواهد داشت و در ميدانِ زنده‌گي اثری از او و صفاتِ نامطلوب‌‏اش باقی نخواهد ماند.

مانده‌گارانِ اين عرصه نيز افرادی اند كه انگل‏‌صفتان را می‏‌شناسند و از وارد شدن در دادوستدِ ياري و هم‏‌ياري با ايشان می‏‌پرهيزند، اگر چنين نكنند ميزبانِ مناسبی می‌‏شوند برایِ جماعتِ انگل‏‌ها و با هدر دادنِ توانايي‏‌ها و امكانات‏‌شان نسلِ خود را به نابودي می‏‌كشانند.

به سخنِ ديگر در ميدانِ رقابتِ پريمات‌ها فقط افرادی می‏‌توانسته اند صفات و ويژه‏‌گي‏‌های‌شان را به نسل‏‌هایِ بعدي برسانند و پس از گذشتِ زمانِ لازم به صورتِ الگویِ اصلي‌ىِ گونه‏‌يی كه به آن تعلق دارند در آيند كه، علاوه بر آماده‌‏گي برایِ ياري و هم‏‌ياري، بتوانند حسابِ دادوستدهایِ اجتماعي را نيز در ذهن نگاه دارند.

فقط پريمات‌هايی از عهده‏‌یِ اين‏ كار بر می‏‌آيند كه:

 

  • بتوانند فردفردِ جانورانِ پيرامون‏‌شان را بشناسند؛
  • بتوانند نوع و طبيعتِ تک‏‌تکِ كارهايی را كه پيرامونيان با ايشان و با هم می‏‌كنند تشخيص بدهند؛
  • بتوانند تصوری ذهني از نقشِ افراد در كنش‌‏هایِ اجتماعي داشته باشند، يعنی بتوانند كننده‏‌یِ كار و كسی كه كار رویِ او انجام شده __يعني آماجِ كنش يا «كُنش‌ديده»__  را تشخيص بدهند.

فقط در صورتِ تحققِ اين سه شرط است كه نگاه‏‌داشتنِ حسابِ ياري‌ها و هم‌‏ياري‌ها ممكن می‏‌شود.

پريمات‌هایِ ديگر كه گفتيم به قولِ بی‏‌كِرتُن به دليلِ ماندن در جنگل از رسيدن به زبانِ آغازين بی‌‏بهره مانده اند، فقط به قدرِ برآوردنِ نيازِ زيستي‌ى‌ِشان از اين توانايي‌ها برخوردار اند، اما انسانِ راست‌قامت برایِ مطمئن شدن از دوسويه ‌بودنِ روابطِ ياري و هم‌ياري‌ با ديگران علاوه بر توان‌هایِ مشترک با پريمات‌ها زبانِ آغازين را هم __كه در واقع ابزاری بوده برایِ زيستن در بوته‌زارهایِ كم‌درخت__ به كار می‌گرفته است.

چنان كه پيش‌‏تر هم گفتيم برایِ دانستنِ شيوه‌‏یِ انجامِ اين كار چاره‌‏يی نيست جز توسل به حدس‌‏وگمان.

پريمات‏‌ها برایِ آن كه يادشان بمانَد «كی با كی چه كرده» است هر بار كه عملی را می‏‌بينند __چه خدمت و چه ضدِ آن__ تصويرِ كننده را به‌عنوانِ «كُننده» و تصويرِ آن كه هدف و آماجِ كُنش بوده است را به‌عنوانِ «كُنش‌ديده» در ذهن نگاه می‏‌دارند.

اما آن موْجودی كه مقدَر بود انسانِ گويا و انديشه‏‌ورزِ آينده بشود، به کمکِ همان زبانِ آغازين، نامِ خدمت‌كرده و خدمت‌ديده را با همين دو عنوان در خاطر نگاه می‌داشته است.

چون اين موْضوع برایِ انسانِ نخستين بسيار مهم بوده است، ناگزير می‌بايستی در زبانِ آغازينِ تازه‌اختراع‌شده قابلِ بيان بوده باشد.

ازجمله نيازهایِ متعددِ انسانِ نخستين می‌توان لزومِ باخبر‌ كردنِ ياران و هم‌‌دستان از روابطِ موْجود ميانِ سايرين را ذكر كرد.

چون هركدام از جمع‌هايی كه با يک‌ديگر هم‌دستي داشتند می‌بايستی از روابطِ موْجود ميانِ سايرِ دسته‌ها خبر داشته باشند تا غافل‌گير نشوند، بنابراين همه‌یِ افراد می‌بايستی می‌توانسته اند به يارانِ خود خبر بدهند كه «كی با كی چه كرده» است.

 مثلاً اگر كسی می‏‌خواسته خبرِ كتک‏‌كاري‌ىِ آگ و باگ را به ياران بدهد بايد اول يک نشانه‌یِ آوايي با مفهومِ «زدن» را اختراع می‌كرده و آن را هم‌راه با ايماواشاره به صورتِ اين شش ريسه به ياران می‌گفته:

  • باگ آگ زدن
  • باگ زدن آگ
  • آگ باگ زدن
  • زدن باگ آگ
  • زدن آگ باگ
  • آگ زدن باگ

اما حتا اگر يارانِ او معنایِ «زدن» را هم می‌فهميده اند فقط خبردار می‌شده اند كه اين دو نفر كتک‌كارى كرده اند اما نمی‌توانسته اند بفهمند كی كتک زده و كی كتک خورده است.

ولي اگر قرار می‌گذاشته اند كه مثلاً نامِ كننده را پيش از نامِ كُنش‌ديده بگويند سه ريسه برایِ رساندنِ دقيقِ خبر كافي می‌بوده است:

  • آگ باگ زدن
  • زدن آگ باگ
  • آگ زدن باگ

چنان كه ديده می‌شود در اين‌جا پس يا پيش بودنِ نامْ نشان‌دهنده‌یِ كننده يا كُنش‌ديده بودنِ صاحبِ آن است. در زبان‌هایِ امروزي استفاده از پس يا پيش بودنِ كلمه برایِ نشان‌دادنِ نقشی كه آن كلمه در جمله دارد نحو (syntax) خوانده می‌شود.

راهِ ديگر برایِ مشخص‌كردنِ كننده و كُنش‌ديده، افزودنِ شناسه‌یِ مفعولى __مانندِ «را» در فارسي‌__ است که بر نامِ كُنش‌ديده افزوده می‌شود:

  • باگ ‌را آگ زدن
  • باگ‏ را زدن آگ
  • آگ باگ‏ را زدن
  • زدن باگ‏ را آگ
  • زدن آگ باگ ‏را
  • آگ زدن باگ‏ را

روشِ افزودنِ شناسه به اسم را در زبان‌هایِ امروزي صرف (declension) می‌نامند.

انسانِ نخستين تا مدت‌ها به همين اندازه‌یِ رفعِ ابهام از زبانِ آغازين‌‏اش راضي بود؛ اما همين كه تكاملِ مغزي‌‌اش به حدِ لازم رسيد پس از شنيدنِ هر كدام از اين جمله‌ها كنج‌كاو می‌شد و احساس می‏‌كرد اطلاعاتِ بيش‌تری می‌خواهد، ازهمين‌رو پرسش را اختراع كرد؛ مثلاً وقتی می‌شنيد «آگ باگ ‌را زدن» مي‌پرسيد «كِیْ؟»، و در پاسخ نامِ يكی از مظاهرِ محسوس و آشنایِ گردشِ زمان را می‏‌شنيد: صبح / روز / شب

سخت است كه بگوييم انسانِ آن زمان فقط با اختراعِ پرسشِ «كِیْ؟» و نام‏‌گذار‌ي‌یِ سه بخشِ شبانه‏‌روز، بر مفهومِ مجرد و نسبي‌ىِ زمان هم وقوف يافته بوده؛ اما شايد بتوان گفت که با تكاملِ بعدي‌یِ مغز و پِيدا شدنِ تجسمی از سه زمانِ گذشته و حال و آينده، انسانِ آن دوْران سرانجام توانسته است به شکل‌هایِ ديگرِ مربوط به زمان دست يابد، اين امر می‌توانسته است موجبی بشود برایِ عميق‌ترشدنِ روابطِ اجتماعي و در نتيجه گسترشِ انديشه و نيز تكاملِ بيش‏ترِ مغز او.

با توجهْ به اندازه‌یِ مغز و ساختارِ جمجمه‌یِ انسانِ راست‌قامت نمی‌توان زبانِ تكامل‌يافته‌تری را به او نسبت داد و ناگزير بايد پذيرفت كه زبانِ آغازينِ او در همين حدود باقي مانده بوده است.

 

دورانِ انديشه‌ورزي

اما زبانی كه انسانِ انديشه‌ورز (homo sapiens) را گويا كرد، حاصلِ تكامل‌یافته‌ترين مغزِ رویِ زمين است و از مقايسه‌یِ آن با مغزِ انسانِ راست‌قامت متوجهِ يک جهشِ بزرگ به جلو می‌شويم.

هم‌اكنون متخصصانِ رشته‌هایِ گوناکون در كوشش اند كه چه‌گونه‌گي‌ىِ گويا شدنِ انسان را دريابند، چون هنوز بحث‌هایِ ايشان در سطحِ تخصصي ادامه دارد، ناگزير فعلاً بايد از طرحِ آن‌ها گذشت و به ذکرِ چند نشانه‌یِ قراردادي‌ که انسانِ انديشه‌ورز اختراع کرده اكتفا كرد.

 

نشانه‌هایِ قراردادي برایِ انديشه ورزيدن

انسان برایِ گذر از دنيایِ جانوري و پا گذاشتن به جهانِ انساني بايستی به بارزترين تفاوت‌اش با جانوران __توانِ سخن گفتن__ دست می‌يافت. اين كه اين دست‌آورد چه‌گونه و در چه زمانی به دست آمده است به‌درستي دانسته نيست، اما از آن‌جا كه زبان __به شكلِ امروزي‌‌اش__ مجموعه‌يی است از نشانه‌هایِ آوايي‌ىِ قراردادي، می‌توان پنداشت كه اين فرايند با آغازِ پِيدايشِ نشانه‌هایِ قراردادي آغاز شده باشد.

وقتی كه دو يا چند انسان با هم قرار می‌گذارند كه از يک نشانه‌یِ مشخص يک مفهومِ معين را دريابند، آن نشانه برایِ ايشان می‌شود رساننده‌یِ يک پيام. تفاوتِ اساسي‌ىِ نشانه‌هایِ طبيعي و نشانه‌هایِ قراردادي در اين است كه معنایِ نشانه‌هایِ طبيعي را همه‌یِ موجوداتِ زنده‌يی كه ويژه‌گي‌هایِ موْروثي‌ىِ يک‌سان دارند و در شرايطِ طبيعي‌ىِ هم‌سان زنده‌گي می‌كنند درمی‌يابند، اما پِی‌بردن به مفهومِ نشانه‌هایِ قراردادي ويژه‌یِ انسان است و نياز به آگاهي از يک قرارداد دارد.

يک نفر ايراني وقتی شصتِ دستِ راست‌اش را به كسي نشان می‌دهد كه قصدِ آزردن‌اش را داشته باشد، حال آن كه يک نفر اروپايي همين كار را با نيتِ تأييد و تشويق می‌كُند؛ و روشن است كه بی‌خبري از اين قرارهایِ ويژه چه بدفهمي‌هایی در پِی دارد.

نشانه ممكن است از جنسِ صدا باشد، يا نقش، يا تن‌ديس، يا حالتِ صورت و اندام، يا جُزاين‌ها.

به نظر می‌رسد كه قرارهایِ دسته‌جمعي‌يی كه به پِيدايشِ زبان انجاميده است ضمنِ يک سلسله هم‌كُنشي‌هایِ دسته‌جمعي شكل گرفته باشد. شايد انسان‌هایِ نخستين برایِ شكل بخشيدن به هم‌كُنشي‌يی كه برایِ زنده ماندن‌شان ضروري بوده به مجموعه‌يی از نشانه‌هایِ طبيعي مانندِ جنباندنِ اندام‌ها و حالت‌هایِ چهره و بانگ‌هایِ گوناگون متوسل شده باشند. شمارِ بانگ‌هايی كه در اندام‌هایِ گفتاري‌ىِ انسان توليد می‌شود بسيار گسترده و گونه‌گون است. انسان‌هایِ ساكنِ هر نقطه از جهان، ضمنِ يک فرايندِ طولاني‌ىِ تكاملي، بانگ‌هایِ ويژه‌يی را نمادِ مقصودها‌يی قرار دادند و از آن‌ها برایِ ارتباط با هم سود بردند. نياز به انديشيدن و هم‌انديشي دامنه‌یِ اين نشانه‌هایِ آوايي را گسترش داد تا سرانجام به‌شكل‌گيري‌ىِ نظام‌هایِ متعددِ آوايي‌يی انجاميد كه امروز زبان می‌ناميم‌شان. گوناگوني‌یِ زبان‌ها در مناطقِ جغرافيايي‌ىِ دورازهم و موروثي نبودنِ توانِ فهمِ زبان‌ها گواهِ درستي‌ىِ اين نظر است.

اگرچه همه‌یِ انسان‌هایِ سالم با استعدادِ سخن گفتن به دنيا می‌آيند، اما هيچ انسانی نمی‌تواند بدونِ گذراندنِ يک دوره‌یِ آموزشي __که معمولاً در کودکي صورت می‌پذيرد__ هيچ‌كدام از اين نظام‌هایِ آوايي را به كار بگيرد.

 

نياز به ماند‌ه‌گاري

 پيش از پِيدايشِ امكانِ ضبطِ‌ صدا، نشانه‌هایِ آوايي‌ در زبانِ گفتار نماندني بود و امكانِ پيام‌رساني‌ى‌ِشان محدود به يک لحظه، و بُردشان هم وابسته بود به بُردِ صدا. از همين رو انسانِ انديشه‌ورزِ غارنشين همين كه احساس كرد نيازمندِ ابزاری است كه به كمکِ آن بتواند حتا در غيابِ خودش نيز پيام‌اش را به انسان‌هایِ ديگر برسانَد، نقش‌آفريني را آغاز کرد و کوشيد از نقاشي بر ديواره‌یِ غارها برایِ رساندنِ پيام‌اش به کسانی که بعدها آن را می‌ديدند استفاده کند.

اين سرآغازِ يک فرايندِ طولاني‌یِ استفاده از نشانه‌هایِ گوناگون بود که سرانجام به پيدايشِ «خط» انجاميد.

 

زمينه‌یِ کاربُرد يا context

نشانه‌هایِ تصويري‌ىِ امروزي، و نيز واژه‌ها، در جاهایِ مختلف و مناسبت‌هایِ كاربردي‌ىِ گوناگون مفهوم‌هایِ متفاوتی پيدا می‌كنند.

نشانه‌یِ  یک دستِ چپ را نشان می‌دهد كه در حالِ نوشتن است، و اگر بر سردرِ يک مؤسسه‌یِ آموزشي نقش شود می‌تواند معنایِ سوادآموزي را برساند و در حاشيه‌یِ يک كتابِ درسى به نشانه‌یِ تمرينِ نوشتني و مشقِ شب باشد، و رویِ يک ابزارِمخصوصِ چپ‌دستان نشانه‌یِ چپ‌دستي.

اين نشانه  هم يک كبوترِ در حالِ پرواز است كه بسته به مناسبت و محلِ كاربردش می‌توان آن را به معنایِ پيام‌رساني يا صلح و رهايي يا شهادت وجُزاين‌ها گرفت.

 

نيازِ تازه و ابزارِ نو

در دورانی كه زنده‌گي‌‌یِ انسان با شكار و گردآور‌ي‌‌یِ خوراک می‌گذشت، ‌نگاره‌هايی از اين دست نيازِ پيام‌رساني‌ىِ او را برمی‌آورْد، اما با ورود به مرحله‌یِ كشاورزي و پِيدايشِ خانه‌گاه‌هایِ بزرگ‌تر، پديده‌يی به نامِ توليدِ كشاورزي و دام‌پروري شكل گرفت و مناسباتِ تازه و بی‌سابقه‌يی را ميانِ انسان‌ها برقرار كرد.

در منطقه‌يی كه به هلالِ پُربار يا هلالِ سبز مشهور است و دشتی است گسترده از كناره‌هایِ خاوري‌ىِ مديترانه تا ميان‌دوُرود (يا بين‌النهرين)، انسان، که تازه‌ كشاورز شده بود، بنا به ضرورتِ شيوه‌یِ جديدِ زنده‌گي از دامنه‌یِ كوه‌ها و درونِ غارها به پهنه‌یِ دشت آمد و در خانه‌گاه‌هایِ كوچک و پراكنده درونِ كلبه‌هایِ گلينِ دايره‌شكل ساكن شد.

در اين دوران، يعنی حدود هزاره‌یِ هشتم پيش‌ازميلاد، مالكيتِ زمين و ابزارِ كشاورزي همه‌گاني بود. خانوارهایِ ساكنِ خانه‌گاه‌هایِ كوچک زمين را باهم می‌كاشتند و محصول‌شان را در سيلوهایِ چارگوش ذخيره می‌كردند.

در اواخرِ هزاره‌یِ چهارم پيش‌ازميلاد در سرزمينِ سومِر، واقع در ميان‌دوُرود، به‌تدريج خانه‌گاه‌هایِ كوچک به هم پِيوستند و شهرنشيني شكل گرفت؛ اما هنوز دولت شکل نگرفته بود، از همين رو مديريتِ گردآوري و مصرفِ محصولاتِ كشاورزي و دام‌داري با متصديانِ معبد بود كه اِن (En) نام داشتند و هر سال گردآورده‌هایِ خود را __که می‌تواند گونه‌يی ماليات بر توليد شمرده شود__ ضمنِ مراسمی به معبد تحويل می‌دادند. اگر كسی بخشی از حاصلِ كارِ دسته‌جمعي را پنهان می‌كرد، با نظارتِ دقيق همان مقاماتِ معبد سخت كِيفر می‌ديد.

 

روحانيان سومري محصولاتِ كار مشترک را برایِ توزيع بعدي به معبد می‌برند 

روحانيان سومري محصولاتِ كار مشترک را برایِ توزيعِ بعدي به معبد می‌برند

 

نظارتِ روحانى‌يِ سومرى بر تنبيهِ متخلفان 

نظارتِ روحاني‌یِ سومري بر تنبيهِ متخلفان

 

هم در دورانِ پراكنده‌گي در خانه‌گاه‌هایِ كوچک، و هم پس از آغازِ شهرنشيني، لازم بود كه حسابِ محصولاتی كه به گونه‌هایِ مختلف جمع‌آوري و مصرف می‌شد نگاه داشته شود؛ اما نمی‌شد برایِ انجامِ اين كار فقط به حافظه‌یِ افراد تکيه کرد. ساكنانِ هلالِ پُربار دريافتند كه بايد برایِ كمک به حافظه‌شان ابزارِ ويژه‌يی اختراع كنند. پس به اين فكر افتادند كه خوب است برایِ هركدام از محصولاتی كه بايد حساب‌شان را نگاه داشت پِيكره‌هایِ گلينی بسازند و با ورودِ مقدارِ معينی از هر محصول به انبار پِيكره‌يی از آن را در ظرفی كه نمادِ انبار بود بياندازند:

 

نمادِ انبار 

محفظه‌يی که نمادِ انبار است هم‌راه با پنج گویِ مربوط به نمادِ محتوياتِ آن

 

يا آن را بر رشته‌يی، كه آن هم نمادِ انبار بود، بياويزند و با خروجِ همان مقدار محصول از انبار پِيكره‌یِ مربوط به آن را در جایِ ديگری بگذارند. به اين ترتيب موجودي‌ىِ انبار از رویِ تعدادِ پِيكره‌هايی كه در ظرف يا بر رشته باقي می‌ماند معلوم می‌شد؛ مقدارِ مصرف را هم شمارِ پِيكره‌هایِ كنارگذاشته‌شده نشان می‌داد.

نقش‌‌هایِ رویِ نمادِ انبار شرحی است درباره‌یِ محتوياتِ آن که حساب‌داران و انبارداران با مُهر رویِ آن «نوشته» اند.

اين هم گونه‌يی ديگر از نمادِ انبار است:

گونه‌يی ديگر از نمادِ انبار

 

بر دو سویِ اين نمادِ انبار رشته‌يی بوده که نماد‌هایِ مربوط به محصولات را از آن می‌آويخته اند.

استفاده از اين حجم‌ها و نقش‌هایِ نمادين سرانجام به پِيدايشِ نگارش و خط انجاميد که در بخشِ بعدي به آن خواهيم پرداخت.

اما در عمل ساختنِ مجسمه برایِ تک‌تکِ محصولات نياز به صرفِ زمان و تخصصِ ويژه داشت، از همين رو برایِ هر محصول يک حجمِ هندسى در نظر گرفته شد: كُره، مخروط، هِرم، استوانه وجُزاين‌ها.

اين پِيكره‌ها، كه امروز نشانه يا token می‌نامندشان، دو گونه اند: ساده و مركب. نشانه‌هایِ ساده حجم‌هایِ هندسي‌ىِ ساده‌يی اند كه هم در دوْران آغازينِ كشاورزي به كار می‌رفته اند هم در زمانِ شهرنشيني.

 

پِيدايشِ نوشتار[۱۳]

درآمد

بی‌گمان یکی از عمده‌ترين دست‌آوردهایِ انسان دست‌يابي بر فنِ نگارش بوده است، اما کم اند کسانی که می‌دانند راهِ رسيدن به اين توانايي تا چه مايه پُرپيچ‌وخم بوده است. در دبستان آموزگاران چيزی درباره‌یِ چه‌گونه‌گي‌یِ رسيدن به خطّ نمی‌گويند و چنين وانمود می‌کنند که انگار خطّ هميشه وجود داشته است.

اين گونه است که آموزگاران اين فرصت را از دست می‌دهند که با گفتنِ تاريخ‌چه‌یِ جالبِ پِيدايشِ خطّ بر انگيزه‌یِ شاگردان برایِ ياد گرفتنِ اين فنِ کهنِ ارتباط ميانِ انسان‌ها بيافزايند.

نه تنها کودکان، که بسياری از بزرگ‌سالان هم وجودِ خطّ را یک امرِ پيشِ‌پاافتاده می‌شمرند؛ اما اگر شما می‌خواهيد چه‌گونه‌گي‌یِ پِيدايش خطّ را بدانيد، با نويسنده هم‌راه شويد تا با گذراندن‌تان از مسيرِ هزاره‌هایِ پُر از تلاشِ و آزمون‌وخطا داستانِ پِيدايشِ اين توانايي‌یِ مهم و انسان‌ساز را گام‌به‌گام برای‌تان بازگويد.

 

 اختراعِ خطّ

اختراعِ خطّ در نقاطِ مختلفِ جهان، و با برداشتنِ گام‌هايی کمابيش هم‌سان صورت پذيرفته است. در آغاز، انسان‌ها برایِ رساندنِ پيام به آينده‌گانی که حضور نداشتند از نقاشي کردنِ نشانه‌هايی که از پيش با هم قرارش را می‌گذاشته اند استفاده می‌کردند؛ پس از آن با بهره گرفتن از چيستان‌‌نگاره يا rebus به هجانگاري‌یِ تصويري[۱۴] روی آوردند که خود مقدمه‌يی بود بر الف‌بایِ هجانگار که سرانجام به الف‌بایِ آوانگار رسيد.

 

پيش از آغازِ خطّ

انسان در ۳۰ یا۴۰هزار سال پيش، نقش‌آفريني بر رویِ سنگ‌ها و ديواره‌یِ غارها را آغاز کرد. استخوان‌ها و سنگ‌پاره‌هايی که روی‌شان نشانه‌گذاري شده نیز تقريباً مربوط به همين دوران اند. افسوس که از معنایِ تصويرِ این جانوران و نشانه‌هایِ مکررِ رویِ آن‌ها نمی‌توانيم چيزی بفهميم. فقط می‌توانيم حدس بزنيم و بگوييم اين نقش‌ها مربوط به آيين‌هایِ جادويي برایِ موفقيت در شکار بوده و کنده‌کاري‌یِ رویِ آن‌ها هم برایِ یادداشت‌ِ تعدادِ شکار يا گذرِ ايام بوده است.

 

خاست‌گاه‌هایِ چندگانه

خاست‌گاهِ خطّ نه يک نقطه از جهان، که چندين جا در سراسرِ دنيا بوده است. به نظر می‌رسد که سومريان و مصريان نخستين مردمانی بودند که در حدودِ ۳۲۰۰ تا ۳۵۰۰ سال پيش‌ازميلاد نوشتن را آغاز کردند. اما روشن نيست که کدام‌يک زودتر شروع کردند؛ فقط می‌توان گفت که خطِ‌ّ مصري از سومري اثر پذيرفته و نه برعکس.

هردویِ اين مردمان هزاران سال بود که کشاورزي می‌کردند، از همين رو نیاز داشتند حسابِ محصولاتِ کشاورزي را نگاه دارند. سرانِ قوم و کاهنان که برایِ ساختنِ کاخ‌ها و پرستش‌گاه‌ها و نگه‌داري‌یِ سپاه و خادمان به منابع‌ِ مالي نياز داشتند و می‌بايستی از کشاورزان ماليات می‌گرفتند، ناچار بايد حسابِ مالياتِ وصول شده را هم نگاه می‌داشتند.

افزون بر اين بازرگانان هم نياز داشتند صورتِ کالاهایِ خود را يادداشت کنند و کاهنان هم می‌بايستی حسابِ آن‌چه را که برایِ معبد می‌گرفتند نگاه دارند.

بسياری از نوآوري‌هایِ عصرِ نوسنگي، مانندِ شهرسازي و کاربُردِ مفرغ و اختراعِ چرخ و گردونه‌یِ سفال‌گري و کارگاهِ بافنده‌گي به‌دنبالِ اختراعِ خطّ ابداع شد. در اين دوران با گسترشِ کشاورزي و دام‌پروري و بازرگاني، نياز به ثبتِ نامِ اشخاص و کالاها و دادوستدها در اسنادِ حساب‌داري بيش از پيش احساس شد. کمی به پشتِ‌سر نگاه کنيم.

 

کُندي‌یِ پيش‌رفت

ده‌هزار سال پيش در آن‌جا که امروز سوريه است مردمی که می‌خواستند حسابِ محصولاتِ کشاورزي را نگاه دارند، برایِ هرکدام از اين محصولات تن‌ديسه يا پِيکره‌یِ کوچکی می‌ساختند، مثلاً پِيکره‌یِ مربوط به گوسفند به شکلِ سکه‌يی بود که رویِ آن دو خطِ متقاطع داشت؛ پِيكره‌یِ مخروطي شکل نشانِ يک پِيمانه غله بود؛ پِيكره‌یِ تخم‌مرغي شکل نشانِ يک کوزه روغن بود؛ و پِيكره‌هایِ ديگر به همين ترتيب. برایِ مشخص شدنِ ميش و قوچ و بره هم هرکدام را با نشانه‌یِ ويژه‌يی مشخص می‌کردند. برایِ نشان دادنِ بيست گوسفند از همان تعداد پِيكره‌ استفاده می‌شد. اين روش چند هزاره ادامه داشت. متصديانِ امر برایِ پرهيز از پراکنده شدنِ پِيكره‌ها تعدادِ معينی از آن‌ها را در ظرفی گِلين می‌گذاشتند و درش را می‌بستند. مدتی که گذشت نشانه‌یِ ويژه‌یِ هر محصول را رویِ ظرف‌اش ‌نگاشتند .

 

پيکره‌هایِ گلين برایِ نمايشِ دام‌ها و محصولاتِ کشاورزي 

پِيكره‌هایِ گلين برایِ نمايشِ دام‌ها و محصولاتِ کشاورزي

 

چند سده بعد رسمِ پِيكره‌سازي از ميان رفت و مردم شروع کردند به استفاده از لوح‌هایِ گِلينی که رویِ آن‌ها نقش‌ِ مربوط به محصولاتِ گوناگون نگاشته می‌شد؛ چون ‌استفاده از اين لوحه‌ها کار را آسان می‌کرد، چيزی نگذشت که همه‌یِ پِيكره‌هایِ سه‌بُعدي جایِ خود را به لوحه‌هایِ دوبُعدي دادند، در نتيجه کارِ انبارداري آسان‌تر شد.

باوجودِ اين، هنوز هم وقتی می‌خواستند مثلاً بنويسند «۴۳ کوزه‌یِ روغن» می‌بايستی تصويرِ ۴۳ کوزه را می‌کشيدند که کارِ سختی بود؛ ازهمين‌رو به فکر افتادند که تصويرِ محصول را در کنارِ نشانه‌يی برایِ تعدادِ آن نقش کنند. اين بود که حساب‌داران برایِ نشان دادنِ هر واحدِ از ۱ تا ۹ يک بار قلمِ نوک‌پهنی را رویِ لوحِ گِلي فرو می‌بردند تا مثلاً برایِ عددِ ۴ به اين صورت  ||||  و عددِ ۹ به اين شکل  |||||||||  رویِ گِل نقش ببندد؛ اما برایِ رقم‌هایِ ۱۰ و ۲۰ و ۳۰ و جُزآن‌ها سرِ ديگرِ قلم را، که گِرد بود، در گِل فرو می‌کردند تا سوراخِ گِردی رویِ آن نقش شود، اين‌طور: l

به اين ترتيب، اگر می‌خواستند بنويسند «۴۳ کوزه‌یِ روغن»، عددِ ۴۳ را به صورتِ llll|||  را کنارِ تصويرِ کوزه‌یِ روغن می‌نگاشتند.

اين روش علاوه بر اين که ساده‌تر بود اين حُسن را داشت که نشانه‌هایِ مربوط به حساب و شمارش را از نگارشِ نشانه‌هایِ مربوط به واژه‌هایِ ديگر مشخص کرد و راه را برایِ شکل‌گيري‌یِ خطّ گشود.

نگاشتنِ نامِ فراورده‌هایِ کشاورزي با کشيدن نگاره‌یِ آن فراورده انجام می‌يافت، اما نوشتنِ نامِ آدم‌ها کارِ آسانی نبود. مدتی که گذشت، کسانی به اين فکر افتادند که خوب است برایِ نوشتنِ نامِ اشخاص، اسم‌هایِ تک‌هجايي‌یِ موجود در زبان را کنارِ هم‌ بنويسند و از ترکيبِ چند تک‌هجا اسم‌ها و واژه‌هایِ چندهجايي را بسازند. به اين ترتيب بود که در حدودِ سالِ سه‌هزارِ پيش‌از‌ميلاد نوشتنِ کلمات و اسم‌هایِ چندهجايي باب شد. از جمله برایِ نوشتنِ اسمِ لوکا تصویرِ یک «سر» را، که به زبانِ سومري می‌شود لو، در کنارِ نقشِ «دهان» __ به سومري کا __ می‌آوردند و مجموعه‌ را لوکا می‌خواندند.

با اين نوآوري‌یِ تازه کم‌کم نوشتنِ نامِ شخصيت‌هایِ تاريخي و حتا مفهوم‌هایِ انتزاعي رواج يافت و ثبتِ وقايعِ تاريخي و متن‌هایِ حقوقي و آثارِ ادبي و متن‌هایِ آموزشي وجُزاين‌ها عملي گرديد.

خطِ‌ّ سومري ترکيبی بود از تصويرهایِ نمادين و نقش‌هایِ نماياننده‌یِ آواهایِ زبان.

 

خطِ‌ّ ميخي

خطِ‌ّ ميخي از اين رو چنين ناميده شده است که نشانه‌هایِ آن __که رویِ لوح‌هایِ گلين می‌نوشتندشان__ يادآورِ شکلِ ميخ است. در آغاز، لوح‌نويسان برایِ نمايشِ محصولات شکلِ آن‌ها را با نوکِ تيزِ یک قلم رویِ گِل می‌کشيدند؛ و چون اين کار باعثِ شکستن و ريختنِ لوح می‌شد، به جایِ کشيدنِ نوکِ تيزِ قلم رویِ گِل، برایِ نشان دادنِ شکل‌ها از قلم‌هایِ نوک‌پهنی استفاده کردند که فروبردن‌شان بر سطحِ لوح اثری مانندِ ميخ پديد می‌آورد.

به اين ترتيب، تصويرهایِ منحني‌دار جایِ خود را به شکل‌هايی دادند که از خطّ‌هایِ کوتاهِ ميخي‌شکل ترکيب يافته بودند و کم‌تر از گذشته به آن‌چه قرار بود نمايش دهند شبيه بودند. سده‌ها گذشت و تصويرنگاري‌یِ ميان‌دوُرود (بين‌النهرين) چنان ساده شد که سرانجام پِيکره‌هایِ پيشين قابلِ تشخيص نبودند چون شده بودند نماد‌هایِ انتزاعي و در نتيجه ديگر معنایِ‌شان هيچ ربطی به آن‌چه در روز نخست برایِ آن در نظر گرفته شده بود نداشت.

طرزِ نگارشِ چهار مفهومِ «ستاره / آسمان» و «رفتن» و «کانال» و «گوسفند»

طرزِ نگارشِ چهار مفهومِ «ستاره / آسمان» و «رفتن» و «کانال» و «گوسفند» (از چپ به راست) به‌ترتيب، در سال‌هایِ ۳۱۰۰ و ۲۴۰۰ و ۷۰۰ پ.م.

 

چنان که گفتيم، خطّ که در آغاز برایِ کاربردِ اداري و مديريتي به وجود آمده بود، با افزوده شدنِ ويژه‌گي‌هایِ آوايي توانِ اين را يافت که با آن بتوان چيزهايی را نوشت که با خطِ‌ّ تصويري امکانِ  نوشتن‌شان نبود، مانندِ نام‌ِ اشخاص و پديده‌هایِ طبيعي و کُنش‌‌هایِ انساني و مفهوم‌هایِ انتزاعي وجُزاين‌ها. از همين رو اين خطّ را می‌توان هم تصويرنگار شمرد و هم آوانگار و هم عددنگار.

خطِ‌ّ ميخي در بخشِ بزرگی از خاورِ ميانه گسترش يافت و مردمانِ سومر و آکاد و بابل و آشور آن‌ را به کار گرفتند. زبانِ بيش‌ترِ اين مردم سامي بود، اما خطِ‌ّ ميخي برایِ زبان‌هایِ هندواروپايي مانندِ زبانِ هيتيت‌ها هم کارآمد بود. مصري‌ها هم برایِ مراوده با حاکمانِ کناره‌هایِ شرقي‌یِ دريایِ مديترانه از آن استفاده می‌کردند. کاربردِ اين خطّ هزاران سال ادامه داشت تا آن‌که خطِ‌ّ الف‌بايي که ياد گرفتن‌اش بسيار آسان‌تر بود  جایِ آن را گرفت. چند سده کاربردِ بعدي‌یِ خطِ‌ّ ميخي هم از آن رو بود که برایِ برخی کاربُردها مناسب‌تر می‌نمود.

 

خطِ‌ّ هيروگ‌ليف

آغازِ کاربُردِ خطِ‌ّ هیروگ‌لیف هم‌زمان با پيدايشِ خطِ‌ّ ميخي بود. سیرِ تکاملِ خطِ‌ّ هيروگ‌ليف، نه همانندِ شکل‌گيري‌یِ خطِ‌ّ ميخي، ‌که بر مبنایِ پِيکرنگاري شکل گرفت. گمان می‌رود که اين امر به آن دليل بوده باشد که مصريان برایِ نوشتن نه از گِل، که از پاپيروس و چوب و سنگِ ديوارِ معابد استفاده می‌کردند. اگرچه شکل‌گيري و تکاملِ خطِ‌ّ هيروگ‌ليف تا حدودی از سومريان اثر پذيرفت ولی از مسيرِ ويژه‌یِ خودش پيش رفت. نمادهایِ خطِ‌ّ هيروگ‌ليف که از محيطِ مصر برآمده بود، از نیم‌‌رخ نشان داده می‌شد. برخلافِ خطِ‌ّ سومري که تا مدت‌ها فقط در حساب‌داري به کار ‌رفت، مصريان خيلی زود متن‌نويسي را آغاز کردند، از همين رو می‌توان ايشان را در اين کار بر سومريان مقدم شمرد.

مصريان هم مانندِ سومريان برایِ نشان دادنِ اشياء از تصويرنگاره و برایِ نمايشِ آواها از نشانه‌هایِ ديگر سود می‌بردند؛ اگرچه زبانِ مصري کاملاً سامي نيست، اما آن‌ها نيز در نوشتن بيش‌تر از صامِت‌ها استفاده می‌کردند. آوانگاره‌ها __که همان مصوِت‌ها باشند__ برحسبِ تعدادِ صامِت‌هایی که به آن‌ها اختصاص داشت، به چهار و سه و دو و يک‌حرفي تقسيم می‌شدند. خطِ‌ّ مصري را، به اعتبارِ تعدادِ زيادِ مصوِت‌های‌اش، می‌توان يک خطِ‌ّ فونتيکي شمرد. مدتی که گذشت، آوانگاره‌هایِ تک‌حرفي را «نشانه‌هایِ الف‌بايي» ناميدند. از همان آغاز، مصريان نويسه‌هایِ الف‌بايي داشتند و می‌توانستند آن‌ها را با ديگر نشانه‌ها به کار ‌برند؛ اما اين کار را نمی‌کردند زيرا پُرشمار بودنِ نويسه‌هایِ تصويري را ترجيح می‌دادند. خطِ‌ّ هيروگ‌ليف به خاطرِ استفاده‌یِ هم‌زمان از آوانگاره‌ها و پِيکرنگاره‌ها و اسم‌هایِ اشاره (determinatives) خطّی مختلط شمرده می‌شود.

هيروگ‌ليف يک واژه‌یِ يوناني است به معنایِ خطِ‌ّمقدس؛ مقدس از آن رو که در آن دوران نوشتار چنان شکوهی داشته که خدايي می‌نموده است. برخی از ما که حتا امروز تصور می‌کنيم هنگامِ خواندن صدایِ فکرمان را می‌شنويم، می‌توانيم بفهميم که در آن زمان‌ها خواندن چه پديده‌ی شگفتي‌آوری بوده است. نوشته‌هایِ هيروگ‌ليفي در نظرِ مصريانِ باستان مقدس جلوه می‌کرده است؛ زيرا، به گمانِ آن‌ها، نويسه‌هایِ آن بازتاب‌دهنده‌یِ روحِ موجوداتی بوده است که تصوير می‌شده اند. کاتبانِ مصري اجازه داشته اند برایِ نوشتنِ هر چيز نويسه‌هایِ گوناگونی را به کار بگيرند. از همين‌رو هرکدام از موجوداتِ مربوط به هر نويسه، مفهومی اساطيري داشته، کاتبان می‌توانسته اند با انتخابِ نويسه‌هایِ مختلف بارِ معنايي‌یِ نوشته را متناسب با موضوع تغيير دهند؛ اين کاری بود که از خط‌ّ‌ِ الف‌بايي برنمی‌آمد.

در نوشتارِ مصري بنا بر اين بوده که هر واژه دربرگيرنده‌یِ سه ويژه‌گي باشد: نخست آوایی که طنين و آهنگِ واژه را می‌ساخت؛ دوم تصويری (که چه بسا از قلم می‌افتاد) و می‌بايستی ظاهرِ موضوع را مجسم می‌کرد؛ سوم مکانی که کارش توصيفِ جایِ پيش آمدنِ موضوع بود. اين قيدِ مکاني کارش اين بود که، با روشن ساختنِ زمينه‌یِ موضوع، به فهمِ مطلب کمک کند.

خطِ‌ّ هيروگ‌ليف درعينِ حال هم فونتيکي بود و هم تصويري و هم نمادين؛ و کاتبانِ مصري ميانِ زنده‌گي‌یِ فرعون __و حتا مردمِ عادي__  با متنِ نوشته چنان پِيوندی برقرار می‌کردند که گويی تصوير و مفهوم با هم‌پوشاني‌یِ خود هريک ديگری را کامل می‌کرد. اين خط از سالِ ۳۳۰۰ پ.م. نزديک به ۴۰۰۰ سال، به کار می‌رفته است.

 

پِيدايشِ الف‌با

در خاورِ ميانه‌یِ دورانِ باستان برایِ دست‌يابي بر خطّی ساده‌تر از هيروگ‌ليف و ميخي تلاشِ بسيار صورت گرفت. در سده‌‌یِ چهاردهمِ پيش‌از‌ميلاد در شهرِ ئوگاريت واقع در سواحلِ شمالي‌یِ سوريه‌یِ امروز یک الف‌بایِ ميخي به وجود آمد که تا ۱۱۸۰ پ.م. یعنی زمانِ نابودي‌یِ شهر از آن استفاده می‌شد.

خطِ‌ّ ميخي‌یِ ديگری که در منطقه ابداع شد خطّی بود که در ۵۰۰ پ.م. در ایران به وجود آمد.

 

الف‌بای فِنيقي[۱۵]

الف‌بای فِنيقي ساده‌ترين الف‌بايی بود که پس از دو خطِ‌ّ ميخي و هيروگ‌ليف پديد آمد و برایِ نوشتنِ زبانِ فنيقي‌ها،که از گروهِ زبان‌هایِ سامي است، به کار رفت. فنيقي‌ها صدایِ آغازينِ ۲۲واژه‌ از زبانِ خود را نماينده‌یِ يک صامِت از زبان‌ گرفتند و برایِ نمايشِ هرکدام از اين صامِت‌ها، از تصويرِ ساده‌شده‌یِ همان ۲۲پديده‌يی که برگزيده بودند به عنوانِ حروفِ الف‌با استفاده کردند.

 دو جدولِ زير، از راست به چپ، اين طرزِ نمايشِ صامِت‌ها را هم‌راه با واژه‌هایِ مربوط به هرکدام نشان می‌دهند:

 

حروفِ فنيقي الف بِت جيمل دالت هِ واو زَين حِت تِث يُد کاف
حرفِ اولِ اسم الف بِت جيمل دالت هِ واو زَين حِت تِث يُد کاف
معنایِ اسم گاو خانه شتر در پنجره قلاب سلاح ديوار خوب دست کَفِ‌دست
حروفِ فارسي‌ ا ب ج د ه و ز ح ط ی ک

 

حروفِ فنيقي لامد ميم نون سامِخ عَين ف(فم) صادِ قاف (رأس) ثين ذا
حرفِ اولِ اسم لامد ميم نون سامِخ عَين ف(فم) صادِ قاف (رأس) ثين ذا
معنایِ اسم خوب آب مار ماهي چشم دهان پاپيروس سوراخ‌ِ سوزن سر دندان نشانه
حروفِ فارسي‌ ل م ن س ع ف ص ق ر ث ذ

 

به اين ترتيب بود که یک خطِ‌ّ صامِت‌نگارِ ۲۲حرفي شکل گرفت. يادگرفتنِ اين خطّ، برخلافِ دو خطِ‌ّ هيروگ‌ليف و ميخي، بسيار ساده بود و نيازی به گذراندنِ دوره‌هایِ سختِ آموزشي نداشت. نويسه‌هایِ اين خطِ‌ّ تازه را «حرف» و مجموعه‌یِ حرف‌‌هایِ آن را «الف‌با» ناميده اند، که نامی است پديد آمده از ترکيبِ نامِ دو حرف اولِ اين مجموعه. اين الف‌با را acrophonic می‌نامند که يعنی «به‌دست‌آمده از آواهایِ آغازين».

کارکنانِ ساختماني‌یِ کاخ‌ها و معبدها و مزدورانی که در استخدامِ فرعون بودند، و نيز بازرگانان، از جمله کاربرانِ اين خطّ بودند. سنگ‌نبشته‌هایِ دره‌یِ وادی‌الهول، که نخستين نمونه‌هایِ پيش از خطِ‌ّ فنيقي اند، بينِ ۱۸۰۰ و ۱۹۰۰ پيش‌ازميلاد، بر رو‌یِ يک صخره‌یِ مُشرف به يک جاده‌یِ نظامي، که اَبيدُس را به تِب (Thebes) در در‌ه‌یِ شاهان می‌پيوندد، نوشته شده است.

اين خطّ، که خطِ‌ّ سينايي‌‌یِ آغازین (Proto-Sinaitic) ناميده می‌شود، تعدادی از لوح‌هایِ آن در معدن‌هایِ مس و فيروزه‌یِ شبه‌جزيره‌یِ سينا يافت شده است که بيش‌تر برایِ‌نوشتنِ لوح‌هایِ کوتاه به دستِ مردمِ عادي به کار می‌رفته است.‌ کاربُردِ اين خطّ، که با نامِ کنعاني‌‌یِ آغازین (Proto-Canaanite) هم شناخته می‌شود، کم‌کم گسترش يافت تا سرانجام فنيقي‌ها آن را به کار گرفتند.

در واقع الف‌بایِ امروزي برآمده از خطِ سينايي‌‌یِ آغازین است. با گذشتِ سده‌ها نويسه‌هایِ اين خطّ تغييراتی کرده اند و برخی هم به آن افزوده شده اند. تقريباً می‌توان گفت که هرکدام از نويسه‌ها سرگذشتِ خود را دارد.

 

 نگاره‌هایِ هيروگ‌ليف

 

رديفِ اولِ تصويرِ بالا نگاره‌هایِ هيروگ‌ليف را نشان می‌دهد با تلفظِ حرفِ آغازين‌شان در زبانِ مصري.

رديف دوم نويسه‌هایِ خطِ سينايي‌‌یِ آغازین است از وادی‌الهول (سده‌یِ ۱۹پ.م). شباهتِ برخی از نويسه‌ها با حروفِ لاتين شايانِ توجه است (از راست به چپ بخوانيد).

 

الف‌بایِ سينايي‌‌یِ آغازین  

 

تصوير بالا چند نويسه از الف‌بایِ سينايي‌‌یِ آغازین را نشان می‌دهد. ارزشِ آوایي‌یِ هر حرف برابر است با نخستين آوایِ هر اسم در زبانِ سينايي.

خطّ‌هایِ ميخي و هيروگ‌ليف صدها نشانه داشتند و آموختن و کاربُرد‌شان بسيار مشکل بود و فقط شمارِ بسیار کمی از متخصصان و دبيران قادر به استفاده از آن‌ها بودند. خطِ‌ّ الف‌بايي، برعکس، به خاطرِ کمي‌یِ تعدادِ حروف و آساني‌یِ آموختن‌اش برایِ همه‌گان، بسیار ساده است. خطِ‌ّ سينايي، و پس از آن فنيقي، برخلافِ خطِ‌ّ ميخي که می‌بايستی رویِ لوحه‌هایِ گِلين حک می‌شد، قابلِ نوشتن با مرکب رویِ پاپيروس و سفال و چوب بود. از همين رو، خطِ‌ّ الف‌بايي به دردِ کارِ فنيقيان، اعم از بازرگان و نظامي می‌خورد، زيرا که يادگرفتن‌ و کاربُردش آسان بود.

 

گسترشِ الف‌بایِ فنيقي

یونانيان از جمله‌یِ نخستين کسانی بودند که الف‌‌با‌‌‌یِ فنيقي به دست‌شان رسيد. درواقع يونانيان و فنيقي‌ها وسایرِ مردمان سواحلِ مديترانه هم از نظرِ جغرافيايي نزديکِ هم بودند و هم با يک‌ديگر مراوداتِ بازرگاني‌یِ فعال داشتند. يونانيان با شوق الف‌بایِ فنيقي را پذيرفتند و آن را Phoinikeia Grammata نامیدند، که یعنی نويسه‌هایِ فنيقي. کاربردِ الف‌بایِ فنيقي از سده‌هایِ دوازده و يازدهِ پ.م. آغاز شده بود اما ظاهراً در سده‌یِ هشتم پ.م. به يونانيان رسيد.

زبانِ فنيقي سامي بود و الف‌بایِ آن فقط حروفِ صامِت را داشت. در زبان‌هایِ سامي برایِ نوشتنِ متن وجودِ صامِت‌ها کافي است؛ زيرا زمينه‌یِ معنايي‌یِ متن ابهاماتِ ناشي از نبودنِ مصوِت‌ها را برطرف می‌کند؛ از آن گذشته هرجا لازم باشد نويسنده می‌تواند از نشانه‌هایِ کوچکی برایِ نشان دادنِ مصوِت‌ها استفاده کند. برعکس، در زبانِ يوناني‌یِ باستان، مانندِ همه‌یِ زبان‌هایِ هندواروپايي‌یِ ديگر، نوشتن بدونِ استفاده از مصوِت‌ها اسبابِ سردرگمي‌هایِ بسيار می‌شود. ازجمله در انگليسي، ننوشتنِ مصوِت‌ها بسيار از دقتِ نوشته می‌کاهد. از جمله در نبودِ مصوِت‌ها دو صامِتِ "rd" را می‌توان به جایِ واژه‌هایِ road و reed و read و raid وجُزاين‌ها نوشت. يونانيان که چنين ديدند با پذيرفتنِ بسياری از صامِت‌هایِ لازمِ فنيقي‌ِ، و نيز برخی ديگر از حروفِ آن خطّ __که آن‌ها را به جایِ مصوِت به کار گرفتند__ نيازشان را برآورده کردند.

چنين بود که يونانيان شدند پيش‌گامِ کاربُردِ مصوِت در الف‌با.

در ايتاليا نخستين نمونه‌هایِ نوشته به سده‌یِ هشتمِ پ.م. برمی‌گردد، اما در حوالي‌یِ سالِ ۷۰۰ پ.م. بود که نوشته‌هایِ اِتروريايي (Etruscan) شمارشان زياد شد. اِتروريايي‌ها نيز بسياری از نويسه‌هایِ الف‌بایِ يوناني را برابرِ نيازهایِ زبانِ خودشان تغيير دادند؛ پس از ايشان نوبت به لاتيني‌ها رسيد که تغييراتی در اين خطّ بدهند. پس از آن خطِ‌ّ لاتيني در تمامِ کشورهایِ زيرِ فرمانِ امپراتوري‌یِ رُم گسترده شد، اما ايالت‌هایِ شرقي به استفاده از الف‌بایِ يوناني ادامه دادند. الف‌بایِ لاتيني در آغاز فقط حروفِ بزرگ را داشت، اما با گسترشِ کاربُرد، پِيوسته‌نويسي هم رواج يافت و سرانجام در سده‌هایِ ميانه نوشتنِ حروفِ کوچک هم رواج يافت.

الف‌بایِ لاتيني در سراسرِ اروپا گسترده شد و پس از کشفِ سرزمين‌هایِ تازه به امريکا و اقيانوسيه هم رسيد. بسياری از کشورهایِ ديگر مانندِ ويتنام و فيلیپين و اندونزي هم اين الف‌با را پذيرفتند. در سالِ ۱۹۲۸ ترکيه خطِ‌ّ لاتيني را جانشينِ خطِ‌ّ عربي کرد. پس از فروريختنِ ديوارِ برلين کشورهایِ ديگری که زبان‌شان با ترکي هم‌خانواده است خطِ‌ّ سيريلي را با لاتيني عوض کردند.

در گذشته الف‌‌با‌‌‌یِ يوناني در سراسرِ دنيایِ هلني گسترش داشت، اما امروز فقط در يونان به کار می‌رود. امروز به خاطرِ اهميتِ ادب و فلسفه‌یِ باستاني‌یِ يونان، زبانِ يونانِ باستان و الف‌‌با‌‌‌یِ آن در بسياری از کشورهایِ جهان تدريس می‌شود. در سده‌‌یِ نهمِ ميلادي اسقفی به نامِ سيریل __که در روسي کيريل تلفظ می‌شود__ تغييراتی در الف‌‌با‌‌‌یِ يوناني داد و الف‌‌با‌‌‌يی ساخت برایِ زبان‌هایِ اسلاوي. اين الف‌‌با‌‌‌ را روس‌ها و ديگر مردمانِ پِی‌روِ مذهبِ اُرتُدُکس الف‌‌با‌‌‌یِ کيريلي می‌نامند. برخی از کشورهایِ اروپایِ شرقي اين الف‌‌با‌‌‌ را پذيرفتند.

خطّ‌هایِ آرامي و سورياني و عبري و عربي همه از الف‌‌با‌‌‌یِ فنيقي برآمده اند و صامِت‌نويس اند.

خطِ‌ّ بيش‌ترِ کشورهایِ اسلامي از عربي گرفته شده است.

 

خط‌ّهایِ ديگر

سابقه‌یِ کاربُردِ خطِ‌ّ چيني به زمانِ سلسله‌یِ شانگ (۱۵۰۰-۱۰۲۸ پ.م.) می‌رسد. خطِ‌ّ چيني از نشانه‌هایی تشکيل شده است که هم ارزشِ معنايي دارند و هم هجايي. مسيرِ تکاملي‌یِ آن همانندِ خطّ‌هایِ ميخي و هيروگ‌ليف بود اما هرگز به مرحله‌یِ الف‌‌با‌‌‌يي نرسيد. در اين خطِ‌ّ انديشه‌نگار معمولاً نشانه‌هایِ معنايي و آوايي به هم می‌آميزند. یعنی انديشه‌نگارها فقط برای رساندنِ معنا نیستند، چون در تلفظ هم نقش دارند. خطِ‌ّ چيني در آغاز نقشِ مذهبي داشت و بعد در متن‌هایِ ادبي و امورِ اداري به کار رفت. برایِ فهميدنِ اين خطّ دستِ‌کم بايد ۲۴۰۰ نویسه را ياد گرفت، اما تعدادِ واقعي‌یِ آن‌ها بسيار بيش از اين است. در سالِ ۱۷۱۶ فهرستی از ۴۷۰۴۳ انديشه‌نگار تنظيم شد.

خطّ در مکزيک در حدودِ ۷۰۰ پ.م. به وجود آمد. به نظر می‌رسد که ماياها اين خطّ را از خطِ‌ّ قديمی‌تری، که از آنِ مردمی ديگر بوده، برآورده بوده اند. خطِ‌ّ مايايي هجايي بود و اختصاص داشت به ثبتِ پيش‌آمدهایِ مهمِ مربوط به خانواده‌هایِ اشرافي. از حدودِ سالِ ۲۵۰ ميلادي خطِ‌ّ مايايي به کار می‌رفته و پس از آن نیز تا سده‌یِ هفدهمِ ميلادي کاربُردش ادامه داشته است. هم اکنون اين خطّ در حالِ رمزگشايي است.


[۱] Ferdinand deS

aussure

[۲] CharlesSandersPeirce

[۳] iconicindexicalsymbolic

[۴] episodic memory

[۵] homoerectus

[۶] Merlin Donald, Origins of the Modern Mind: Three Stages in the Evolution of Culture and Cognition. Harvard University Press

[۷] mimesis

[۸] W. Calvin & D. Bickerton: Lingua ex Machina, MIT Press

[۹] savanah

[۱۰] يا هر نشانه‏‌يِ آوايي‌یِ ديگری

[۱۱] بديهي است كه شباهتِ اين واژه‌ها با واژه‌هایِ زبانِ فارسي فقط برایِ روشن شدنِ موضوع به كار می‌آيد و قطعاً انسانِ راست‌قامت از تركيب‌هایِ ديگرِ آوايي استفاده می‌كرده است.

[۱۲] reciprocalaltruism

[۱۳] اصلِ متن را با نامِ The History of Writing می‌توان در http://www.funsci.com/fun3_en/writing/writing.htm خواند.

[۱۴] منظور نمايش دادنِ تصويرِ چیزهايی است که اسم‌شان تک‌هجا‌يي است و از کنارِ هم نوشتن‌شان واژه‌هایِ چندهجايي پديد می‌آيد مانندِ تصويرِ يک شير و يک مرد برایِ واژه‌یِ «شيرمرد» و تصويرِ ماه و تاب برایِ واژه‌یِ «ماه‌تاب».

[۱۵] اين بخش در ترجمه خلاصه و ساده شده است.

نظرات:
هنوز نظری ثبت نشده است، شما می‌توانید اولین نفر باشید

captcha